جدول جو
جدول جو

معنی گل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گل شدن
(سِ کَ دَ)
کنایه از آلوده شدن. (آنندراج) :
میرسد از سازش ما یار را آلودگی
گر خدا را دست از تخمیر آدم گل شود.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گل شدن
(سِ گُ دَ)
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) :
در این داوریگاه ظلمت نشان
شد از باد شمشیر گل شمع جان.
ارسلان خان والا (از آنندراج).
، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گل شدن
تولید گل و لای شدن، آلوده شدن
تصویری از گل شدن
تصویر گل شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گم شدن
تصویر گم شدن
ناپدید شدن
از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل بدن
تصویر گل بدن
آنکه بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
آب شدن، حل شدن مشکل، مرتفع شدن آن:
باش تا حس های تو مبدل شود
تاببینی شان و مشکل حل شود.
مولوی.
ای لقای تو جواب هر سؤال
مشکل از تو حل شود بی قیل وقال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ دَ)
در تداول، آزاد شدن. رها شدن، افتادن چیزی از دست، سرگردان و ولگرد شدن، سقوط کسی یا چیزی (از بالا به پائین). (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بَ/ بِ شُ دَ)
یاوه شدن. ضایع شدن. ناپدید گشتن. دور شدن. از دست رفتن. جدا شدن. نیست شدن:
چنان نامور گم شد از انجمن
چو از باد سرو سهی از چمن.
فردوسی.
ندیدی تو بدهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب.
فردوسی.
نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ
چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود.
فرخی.
چون بیاشفت بر کلنگ در ابر
گم شود راه بر پرنده کلنگ.
ناصرخسرو.
زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه
آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند.
سوزنی.
وآن جفت که امشبش بجوید
از گم شدنش ترا چه گوید.
نظامی.
همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. (گلستان چ یوسفی ص 115).
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
سعدی.
به بازیچه مشغول مردم شدم
در انبوه خلق از پدر گم شدم.
سعدی.
اینقدر عقلی که داری گم شود
سر که عقل از وی بپرد دم شود.
مولوی.
گویند به بلاساغون، ترکی دو کمان دارد
ور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
لیک چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور آن رنگها روپوش تو.
مولوی.
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید.
حافظ.
- گم شو، برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند
لغت نامه دهخدا
(سِپَ رُ تَ)
کنایه از طلب کردن حریف را برای جنگ و این رسم کشتی گیران ولایت است. (آنندراج) :
به خصم گل زدن از دست ما نمی آید
وگرنه آبله ام تشنۀ مغیلان است.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گل کشتی و گل جنگ شود، حباب گونه برآوردن. لک و خال ها به رنگی جز رنگ بدن پیدا کردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ دَ)
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن...
- ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی.
- ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) :
چون بدید آن روی همچون برگ گل
مضطرب گردید و شد پاهاش شل.
مولوی (از آنندراج).
، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین)
از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل شکن
تصویر دل شکن
آنکه دل دیکران را میشکند دلشکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل زدن
تصویر دل زدن
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس شدن
تصویر رس شدن
متبلور شدن آن، رست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زل زدن
تصویر زل زدن
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل شدن
تصویر ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا شدن
تصویر تا شدن
خم شدن، دولا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
آزادشدن رهاشدن، افتادن چیزی از دست، سقوط کسی یا چیزی (از بالا یا پایین)
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد نقش گل بر روی پارچه کردن، (کشتی) طلب کردن حریف را برای کشتی و مبارزه: بخصم گل زدن از دست ما نمی آید و گرنه آبله ام تشنه مغیلان است. (صائب)، لک و خال هایی برنگی جز رنگ اصلی برآوردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
فرهنگ لغت هوشیار
از کار بازماندن دست و پا که در اراده شخص نباشد، لنگ شدن، ضعیف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل شدن
تصویر حل شدن
آب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول شدن
تصویر ول شدن
((وِ شُ دَ))
رها شدن، افتادن چیزی از دست، سقوط کس یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل) ، به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جواب رسیدن، گشودن، گشادن، محلول شدن، مستحیل گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند گم شد، دلیل که در آن موضع ضایع بماند و قدر او را ندانند. اگر بیند فرزند یا عیالش گم شد، دلیل زیان بود. اگر بیند چیزی از او گم شد، اگر آن چیز به تاویل نیک بود، غم است. اگر بد بود، کارش به نظام شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب