کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) : در این داوریگاه ظلمت نشان شد از باد شمشیر گل شمع جان. ارسلان خان والا (از آنندراج). ، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) : در این داوریگاه ظلمت نشان شد از باد شمشیر گل شمع جان. ارسلان خان والا (از آنندراج). ، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)
آب شدن، حل شدن مشکل، مرتفع شدن آن: باش تا حس های تو مبدل شود تاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی. ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال. مولوی
آب شدن، حل شدن مشکل، مرتفع شدن آن: باش تا حس های تو مبدل شود تاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی. ای لقای تو جواب هر سؤال مشکل از تو حل شود بی قیل وقال. مولوی
یاوه شدن. ضایع شدن. ناپدید گشتن. دور شدن. از دست رفتن. جدا شدن. نیست شدن: چنان نامور گم شد از انجمن چو از باد سرو سهی از چمن. فردوسی. ندیدی تو بدهای افراسیاب که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب. فردوسی. نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود. فرخی. چون بیاشفت بر کلنگ در ابر گم شود راه بر پرنده کلنگ. ناصرخسرو. زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند. سوزنی. وآن جفت که امشبش بجوید از گم شدنش ترا چه گوید. نظامی. همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. (گلستان چ یوسفی ص 115). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی. به بازیچه مشغول مردم شدم در انبوه خلق از پدر گم شدم. سعدی. اینقدر عقلی که داری گم شود سر که عقل از وی بپرد دم شود. مولوی. گویند به بلاساغون، ترکی دو کمان دارد ور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی. لیک چون در رنگ گم شد هوش تو شد ز نور آن رنگها روپوش تو. مولوی. دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید. حافظ. - گم شو، برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند
یاوه شدن. ضایع شدن. ناپدید گشتن. دور شدن. از دست رفتن. جدا شدن. نیست شدن: چنان نامور گم شد از انجمن چو از باد سرو سهی از چمن. فردوسی. ندیدی تو بدهای افراسیاب که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب. فردوسی. نام آن لشکر به گیتی گم شود کز بهر جنگ چاکری از چاکرانش پیش آن لشکر شود. فرخی. چون بیاشفت بر کلنگ در ابر گم شود راه بر پرنده کلنگ. ناصرخسرو. زآن هر دو خرلاشه یکی گم شد ناگاه آمد خبر مرگش خر مرد و خبر ماند. سوزنی. وآن جفت که امشبش بجوید از گم شدنش ترا چه گوید. نظامی. همچنین درویشی در قاع بسیط گم شده بود. (گلستان چ یوسفی ص 115). پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. سعدی. به بازیچه مشغول مردم شدم در انبوه خلق از پدر گم شدم. سعدی. اینقدر عقلی که داری گم شود سر که عقل از وی بپرد دم شود. مولوی. گویند به بلاساغون، ترکی دو کمان دارد ور زآن دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی. لیک چون در رنگ گم شد هوش تو شد ز نور آن رنگها روپوش تو. مولوی. دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده است رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید. حافظ. - گم شو، برو! دور شو! دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را میخواهند
کنایه از طلب کردن حریف را برای جنگ و این رسم کشتی گیران ولایت است. (آنندراج) : به خصم گل زدن از دست ما نمی آید وگرنه آبله ام تشنۀ مغیلان است. صائب (از آنندراج). رجوع به گل کشتی و گل جنگ شود، حباب گونه برآوردن. لک و خال ها به رنگی جز رنگ بدن پیدا کردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است
کنایه از طلب کردن حریف را برای جنگ و این رسم کشتی گیران ولایت است. (آنندراج) : به خصم گل زدن از دست ما نمی آید وگرنه آبله ام تشنۀ مغیلان است. صائب (از آنندراج). رجوع به گل کشتی و گل جنگ شود، حباب گونه برآوردن. لک و خال ها به رنگی جز رنگ بدن پیدا کردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین). - شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن... - ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی. - ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) : چون بدید آن روی همچون برگ گل مضطرب گردید و شد پاهاش شل. مولوی (از آنندراج). ، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین) از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین). - شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن... - ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی. - ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) : چون بدید آن روی همچون برگ گل مضطرب گردید و شد پاهاش شل. مولوی (از آنندراج). ، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین) از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
ایجاد نقش گل بر روی پارچه کردن، (کشتی) طلب کردن حریف را برای کشتی و مبارزه: بخصم گل زدن از دست ما نمی آید و گرنه آبله ام تشنه مغیلان است. (صائب)، لک و خال هایی برنگی جز رنگ اصلی برآوردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است
ایجاد نقش گل بر روی پارچه کردن، (کشتی) طلب کردن حریف را برای کشتی و مبارزه: بخصم گل زدن از دست ما نمی آید و گرنه آبله ام تشنه مغیلان است. (صائب)، لک و خال هایی برنگی جز رنگ اصلی برآوردن: تنش گل زده است. نانها گل زده است
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
آنکه بدنش همچون گل لطیف و نازک است محبوب، نوعی قماش ابریشمی معمول هندوستان مانند تافته که قماش دو رنگ است (مثلا سرخی که بسیاهی زند) : هوایش کار پوشش مختصر کرد چو گلبن گل بدن باید ببر کرد. (میر یحیی شیرازی)
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
اگر کسی بیند گم شد، دلیل که در آن موضع ضایع بماند و قدر او را ندانند. اگر بیند فرزند یا عیالش گم شد، دلیل زیان بود. اگر بیند چیزی از او گم شد، اگر آن چیز به تاویل نیک بود، غم است. اگر بد بود، کارش به نظام شود. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند گم شد، دلیل که در آن موضع ضایع بماند و قدر او را ندانند. اگر بیند فرزند یا عیالش گم شد، دلیل زیان بود. اگر بیند چیزی از او گم شد، اگر آن چیز به تاویل نیک بود، غم است. اگر بد بود، کارش به نظام شود. محمد بن سیرین